به سلامتیه نسل من که خسته شد از بس دزدکی بوسیــــد..."


دزدکی حرف  زد...


دزدکی در آغوش گرفت...


دزدکی عــــشق بازی کرد...


دزدکی دوســت داشت...


 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دنیا آنقدرها هم جای بدی نیست...


یک روزی بوده من تورا اولین بار دیده ام...


یک روزی بوده به من پیشنهاد داده ای...


و یک روزهایی بوده که حتی بغلت کرده ام


و انگشتم را روی خط لبت کشیده ام...

هرچند الان باورشان سخت است...


ولی دنیا یک چنین روزهایی داشته!!!!


 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


همه چيز از جايی شروع شد

که گفتی دوستم داری

گاهی برای يک عمر بلاتکليفی

بهانه ای کافيست...


 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:47 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


تصویر تنهایی ....

قصه می گویم

قصه ای نمناک ، در هوایی سرد

در غروبی خسته از رگبار باران ، در کنار یاد یاران

با گلویی بغض آلود ، از نگاهی سرد با کوهی پر از آتش

که می سوزد تمام هستی من را و من هم می شوم خاکش

ولی این بار، من تنها ،تمام آرزویم را درون نام آن تنها ترین گمگشته ام من دیده ام امروز!

نمی دانم کجا پنهان شده ....

 شاید درون چشم نابینای من گمگشته است امروز!

و در جغرافیای قلب من امروز جنگی نابرابر می شود آغاز!

خدایا ! من دگر تاب نبودن های بی پایان او را هم ندارم ! اندکی فرصت............ .

شب و تاریکی شب ای ستاره !

ومن تنها تو را دنبال خواهم کرد .........  .ای یکتا ترین تصویر تنهایی!

و ای تنها ترین تنهای دنیای شگفت انگیز آدمها ............ آی آدمها.............

و صدها بار تنها ،..............

با صدایی خسته از دنیای آدمها...........می گویم:

 شما ها آی آدمها...............

کجایید آی آدمها.............

کجایید آی آدمها.............!!!!!!!!!!!!!!


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:59 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


میگذرد....

میگذرد....


تمام چیزی که باید از زندگی اموخت یک کلمه است......

" میگـــــذرد ".......

ولــــی  دق میدهد تا بگـــــــــذرد..........


بازی....


ﺭﻭﺣﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ…

ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ….

ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ…

ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:ﻣﻦ ﺩﯾﮕــﺮ ﺑﺎﺯﯼ

ﻧﻤﯿﮑـــﻨﻢ


خیال.....



توسایه ای بیش نیستی در عمق افکار من.

ولی من تو را احساس می کنم!

در خیال خود،تو را لمس می کنم...

هر ذرّه از وجود من

با تو ادغام می شود

آه.....

چه زیباست ساحل در خیال

چه زیباست جای پای تو

در کنار من

نسیمی خیالی و دل انگیز می وزد

من با تو

تو با من

هر دو با همیم

همه فقط در عالم خیال

می سوزم از تب عشق تو

چه زیباست وقتی به آغوش می کشم

تن گرم خیالی تو را

و می بوسم لبانت را

و در خیال خود تو را تمنّا می کنم

بر صخره ای نشسته ام

و از روزنه ی افق

تو را تماشا می کنم

اما فقط در عالم خیال



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:57 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نگه دار پیاده میشم

 

ببخشيد من همين جا پياده ميشم....

 

                                    با شمام.....

 

                                      ميگم پياده ميشم..!

 

          ..... مرسي.....

 

                           هي مگه نميشنوي ؟؟؟؟

 

                                             ........ دنيا!!!!!!!

 

                           با توام....

 

                            ميخوام پياده بشم ....نگه داربسمه...

 

          ديگه خسته شدم......

 

            حالم داره از زندگي بهم ميخوره......

 

         خواهش ميكنم.....

 

                          ديگه نميخوام.....

 

                                        ميفهمي؟!؟!.....

 

                  كرايه؟!

 

               بيشتر از يه دل شكسته وروح درب وداغون؟!                         بست نيس؟؟؟؟

                                .........نگه دار.......


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:56 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دوستت دارم

ای عشق من چه زيباست به خاطر تو زيستن و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.
 
آنروز که مهمان قلبم شدی ، خوب به ياد دارم ، روزي كه با خود گُفتم كسي را يافته ام كه ديگر از دست نخواهم داد.روزي كه اميد ها و آرزوهاي فراواني از خاطرم مي گذشت..و آنروز كه چشمانم با چشمان تو ديدار كرد ، دانستم ، دير زمانيست كه مي شناسمت...

روزي كه تورا ديدم با خود گفتم كه يگانه ي خويش را يافتي پس ديوانه وار عاشقش باش ، عزيز بدارش و تا سرحد مرگ دوستش داشته باش ..... يادم هست آن هنگام كه عاشقت شدم باخود پيمان بستم كه ديگر در نگاه هيچ كسي كه تمناي مهر و توجه دارد ، نگاهي نكنم ، پيمان بستم كه تنها نگاه عاشقم را وقف چشمان زيبا و سيماي دلرُباي تو كنم تا فردا روزي پشيمان نباشم ... پشيمان نباشم كه چرا آنگونه كه لايقش بودي دوستت نداشتم ، پشيمان نباشم كه چرا عشقم را ابراز نكردم ، عمل نكردم به آنچه مي گويم تا اثباتي باشد بر حرفهاي عاشقانه ام ...

واينك نيز ، همچنان ، بر عهد خود وفادارم و پيماني دوباره مي بندم كه خورشيد نگاهم بر هيچ افق ديگري جز وجود تو طلوع نكند و بر هيچ كس جز تونتابد ... عشقم را در سينه پنهان و قلبم را از هركس مخفي خواهم كرد تا دور از چشمانت كسي آندو را از من نگيرد . و اينك بر بُلنداي قله ي عشق و صداقت نام تورا فرياد مي كنم ،

اميدوارانه نامت را مي خوانم و اميدوارم كه مرور زمان ذره اي از عشقت در من نكاهد و گذر ثانيه ها ،افزاينده ي مهر و محبتم به تو باشد . مي خواستم زيباترين كلام را به ياري بگيرم ، تا صميمانه ترين عشق ها را تقديمت كنم ، ذهنم ياري نكرد . پنداشتم كه ساده نوشتن چون ساده زيستن زيباست ،

پس ساده و بي تكلف مي گويم : دوستت دارم



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:55 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


واسه دل خودم



چطور دلت اومد بری بعد هزارتا خاطره

تاوان چیرو من میدم اینجا کنار پنجره


چطور دلت اومد بری چطور تونستی بد بشی

تو اوج بی کسیم چطور تونستی ساده رد بشی

چطور دلت میاد با من اینجوری بی مهری کنی


شاید همین الآن تو هم داری به من فکر میکنی

چطور دلت اومد که من اینجوری تنها بمونم

رفتی سراغ زندگیت نگفتی شاید نتونم

دلم سبک نشد ازت دلم هنوز میخواد بیاد

حتی با اینکه میدونم شاید دیگه منو نمیخوای

بذار که راحتت کنم از تو رویات در نمیام

میخوام کنار پنجره با رویات بمیرم


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


رفت

سر کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن رو صرف کن - رفتم ... رفتي ... رفت ... ساکت مي شوم ، ميخندم ولي خنده ام تلخ مي شود استاد داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده ! و من مي گويم : - رفت ... رفت ... رفت ... رفت و دلم شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شاديم بمرد ... شور از دلم ببرد ... رفت ... رفت ... رفت ... و من مي خندم و مي گويم : خنده ي تلخ من از گريه غم انگيز تر است .............


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:50 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


حال من

 

 

هیچ کس   اشکی برای من   نریخت

 

 

هر که با من بود ، از من میگریخت

 

 

چند روزی  هست ، حالم    دیدنیست

 

 

حال من  از این و آن   پرسیدَنیست

 

 

گاه    بر روی زمین   زل     میزنم

 

 

گاه    بر    حافظ   تفاعل     میزنم

 

 

حافظ  دیوانه     فالم   را      گرفت

 

 

یک غزل   آمد   که   حالم را گرفت

 

 

ما ز یاران      چشم یاری    داشتیم

 

 

خود غلط بود     آنچه     میپنداشتیم



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


حرف دلم

برای دلم،
گاهی مادری مهربان میشوم،
دست نوازش بر سرش میکشم،
میگویم: غصه نخور، میگذرد …

......برای دلم،
گاهی پدر میشوم،
خشمگین میگویم: بس کن دیگر بزرگ شدی ….

گاهی هم دوستی میشوم مهربان،
دستش را میگیرم میبرمش به باغ رویا

دلم، از دست من خسته است


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

همین که تو اینجا کنار منی همین که کنارت نفس میکشم

 

 

 

همین که تو میخندی و من فقط کنار تو از غصه دس میکشم

 

 

 

همین که تو چشمای من زل زدی نگاهت پناه دل خستمه

 

 

 

نمیخوام که دنیا بهم رو کنه همین که کنار منی بسمه

 

 

 

من حتی به این حدشم راضیم که باشی کنارم بمونی فقط

 

 

 

واسه من فقط بودنت کافیه دیگه هیچی جز این نمیخوام ازت

 

 

 

واسه من فقط بودنت کافیه که هستی کنارم قدم میزنی

 

 

 

بهم حس دلداگی میدی و داری لحظه هامو رقم میزنی

 

 

 

من حتی به این حدشم راضیم که باشی کنارم بمونی فقط

 

 

واسه من فقط بودنت کافیه دیگه هیچی جز این نمیخوام ازت



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:43 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

بدهی روزهای نبودنت

 

چرتکه می اندازم روز های نبودنت را

 

این روز ها بدهی ات داره زیاد می شه...

 

نمی خواهی بازگردی؟

 

نترس !

 

ارزان حساب می کنم!

 

اگر برگردی قول می دهم تمام بدهی ات را

به آغوش پرمهرت بفروشم ... !


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:42 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...!
یا ...
نگویم و بدانـے..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!
جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:38 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مثل تو کسی نیست...

 

مثل تو کسی نیست

 

مثل تو هیچ گلی پر از عطر و بوی محبت و عشق نیست !

 

مثل تو هیچ ستاره درخشانی در آسمان زندگی نیست !

 

مثل تو کسی نیست ، زیباتر از تو فرشته ای نیست !

 

تو یک دنیای زیبایی ، تو یک رویای بیداری !

 

مثل تو کسی نیست که در قلبش یک دنیا صداقت و یکرنگی باشد!

 

تو اولین و آخرین کسی هستی که درهای قلبم را به رویت گشودم و با افتخار تو را عزیز دل خودم کردم !

 

تو پاکترین عشق روی زمینی ، مثل تو یار باوفایی در این زمانه نیست !

 

تو یک هدیه با ارزش از طرف خدا برای قلبمی !

 

تو یک طلوع دوباره در غروب تلخ زندگی ام هستی !

 

چقدر مهر و محبت در وجودت هست ، قلب من تا ابد مال تو هست !

 

ارزش تو بالاتر از عشق و دوست داشتن است ، قلب تو مهربان تر از مهربانان عالم است!

 

حالا دیگر باور دارم که مثل تو کسی نیست ، حالا دیگر میپذیرم که بعد از تو عشقی نیست!

 

بعد از تو ، من نیز بعد از خودم هستم ، دیگر کسی پیش روی من نیست !

 

اگر دنیا نباشد و تو باشی باز زنده ام ، زیرا تو دنیای منی!

 

ای دنیای من ، ای هستی من ، تو را نه برای دیروز ، نه برای امروز و نه برای

 

فردامیخواهم، تو را تنها برای خودم میخواهم !

 

مثل تو کسی نیست ، مانند تو عشقی نیست !

 

مثل من کسی نیست ، عاشقتر از من یاری نیست !

 

هیچکس جز تو لایق من نیست ، تنها تویی در قلب تنهایم،تنها تویی عشق و همدمم!

 

ای یار روزهای عاشقی و ای همدم شبهای تنهایی مثل تو کسی نیست ، و این را بدان

که جز تو هیچ کسی در قلبم نیست !


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:37 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یه روزی میفهمی...

 

میدونم برات عجیبه این همه اسرارو خواهش

 

این همه خواستنه دستات بدونه حتی نوازش

 

میدونم که خنده داره واسه تو گریه ی دردم

 

میگذری از منو میری اما باز من بر میگردم

 

میدونم برات عجیبه من با اون همه غرورم

 

پیش همه ی بدی هات چطوری بازم صبورم

 

میدونم برات سواله که چرا پیشت حقیرم

 

دور میشی منو نبینی باز سراغتو میگیرم

 

میدونی چرا همیشه من بدهکار تو میشم؟

 

وقتی نیستیم یه جوری با خیالت راضی میشم؟

 

میدونی واسه چی از تو٬بد میبینم و میخندم؟

 

تا نبینی گریه هامو ٬ هر دو چشمامو میبندم؟

 

چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگهام

 

میمیرم اگه نباشی بی تو من بد جوری تنهام

 

میدونم یه روز میفهمی روزی که دنیا رو گشتی

من چه جوری تو رو خواستم تو چه جور ازم گذشتی


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:36 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


آرزو دارم سایه ای باشی

بر سر لحظه های بی پناهم

همسفرم شوی در سکوت جاده ی تنهایی

تو ناز من هستی و من نیاز توام

سوز نهان در ساز توام

آرزو دارم زیر سقفی از مهربانی

برای هم باشیم

همچون آینه

صداقت را نثار همدیگر کنیم . . .


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 18:33 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


گفتم بمان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم بمان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

می دانم که دیگر از ان یادگاری رنگ و رو رفته خبری نیست

می دانم که تنها خاطره ی خنجری

در خیال درخت خیابان مانده است

اما نگاه کن ......... زیبا جان

ان گل سرخ پر پر لای دفترم

هنوز به سرخی همان پنجشنبه ی دور دیدار است

نگاه کن



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 15:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


زندگی

همه فکر تغییر دنیا هستند

ووووووووووووووو

زندگی

ولی هیچ کس به فکر تغییر خودش نیست

بهترین اندیشه خود شناسی است

ارزش انسان به پول انسان است نه به انسانیت ....... البته در زندگی امروزه

این قدر که دیگران را مسخره می کنیم ....... کمی احترام می گذاریم

اینقدر که عیوب  دیگران را می بینیم ......... عیب خودمان را می بینیم

این همه را که گفتم همه را خودم می بینیم در زندگی امروزه بخصوص مسخره و عیب دیگران


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 15:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نمی دونی

نمی دونی چه قدر کمه                     فرصت پروانه شدن

شعله زدن به رسم شب                    لذت دیوانه شدن

من اون قلندر شبم                 شعله نمی سوزه تنم

قربونی وصال تو                           پوست نجیب پیرهنم

تنه نزن به گریه هام                 اشکهای تازه تر می خوام

رسم وفا نیست که منو                 جا بزاری تو قصه ها

تنها صدای پای تو                             حرمت خونه منه

کاشکی بدونی خواستنت                     به قیمت خون منه

تو ساعت نگاه تو                           لحظه به لحظه جون میدم

می میرمو خاک تنو                          به دست اسمون میدم

داد می زنم تو کوچه ها              زندگی سهم عاشقاست

گناه عشق پای خودم                     هر چه که هست لطف خداست



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 15:29 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


کاش

کاش می شد
آدم
گاهی
به اندازه‌ی نیاز، بمیرد...
بعد بلند شود
... ... ... ... آهسته آهسته
خاک‌هایش را بتکاند
گردهایش بماند
اگر دلش خواست،
برگردد به زندگی...

دلش نخواست،
بخوابد تا ابد.
...
کاش می‌شد گاهی آدم
به اندازه‌ی نیاز
بمیرد...!!!!



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 15:17 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


ஜ❤ فراموشی آسونه ؟ ❤ஜ

امروزخیلی دلم هوای داشتنتو کرده ......

شاید خواسته زیادی باشه ولی دلمه کاریش نمیتونم بکنم .....

طفلی دل من

چه روزهائی رو بدون حرفی گذروند.....

به روی خودش این دلتنگی رونیاورد........

طفلی دل من

اعترافات: دل من اون دیگه مال تونیست ....

بااین واقیعت کناربیا........


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 15:15 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خط به خط

خط به خط شعرهایم برای دستهای توست....
ازاد از غل و زنجیر
می رود بر بام آبی بودن
                             - تا بیابد تو را و بماند کنارت -
تا تکرار کند حرف قشنگ دوستت دارم را!
                                                               - دوستت دارم .... -
گوش میکنی؟!
دلم تو را بهانه دارد....
حکایت تکه ابری شده ام که باران در مشت دارد
میل بارش داد اما نای باریدن.... ندارد ! 
پ.ن:انگار پاييز كه مي‌آيد من يكسر عاشق مي‌شوم و مي‌آيم تا خود بهشت...پر باز مي‌كنم، پرواز مي‌كنم

ته نوشت: این روزها هر وقت دلتنگ می شوم، یک خواب تازه می بینم
و کفشهایت را جفت می کنم تا بیای به دنیایم ....


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 15:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


همین حوالی

در همین حوالی کسانی هستند که تا دیروز می گفتند :
بدون تو حتی نفس هم نمی توانم بکشم و امروز در آغوش یک غریبه نفس نفس می زنن


ز من فاصـــ ــــ ـــــله بگـــــــــــــير . . .
هر بار که به من نزديک مي شوي . . .
باور مي کنم هنوز مي شود زندگي را دوست داشت !
از من فــــــــــــاصله بگـــــــــــــير . . .
خسته ام از امــــــــيدهاي کــــــوتاه ...!


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 13:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


اعتماد ??

ترک میکنم و تنهایت میگذارم.... تا بیش از این انرژی ات را صرف
نکنی برای....
صادقانه دروغ گفتن خالصانه خیانت کردن و عاشقانه بی وفایی
کردن....و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی.....



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 13:0 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


درد تنهایی

غصه اگه پیرم كنه ، غم اگه زنجیرم كنه
دست بزرگ آسمون ، اگه زمینگیرم كنه
می مونم و می دونم ، بازم یه روز می تونم ، تو رو به دست بیارم
تو باغ شب دوباره ، می تونم از ستاره ، یه باغچه گل بكارم
شب و دیوار برج در بسته ، با صد تا دیو كمر بسته
اگر چه می خوان هلاك ما ، نمی میره عشق پاك ما
نمی مونه درد تنهایی ، نمی مونه این جدایی



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:47 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


این شهر

در این شهر صدای پای مردمیست که همچنان که تورا میبوسند
طناب دار تو را میبافند
مردمی که صادقانه دروغ میگویند
خالصانه به تو خیانت میکنند
در این شهر هرچه تنهاتر باشی
پیروز تری!



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:34 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


وا رفته ام...
بر موزاییک هایی سردتر از
نگاهت!
نگاهی حاکی از تنفر, بعد از سکس!
...
... مینوشم دمادم...
مشروبی تلخ تر از
کلامت!
کلامی حاکی از طعنه, قبل از وداع!
...
و می اندیشم با خود...
براستی آیا مستحق
این سردی و تلخی بوده ام؟
شاید...


 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


لمسِ تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد....
داغیِ لبت ، جهنم من است
...حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
... هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد.....
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی ..



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:27 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


هیس ....
حرف نزن ...
صدای نفس هایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:24 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 15 صفحه بعد