اين زندگي

اين زندگي با تو زيباترم مي شه
تو عاشقم بودي ، من باورم مي شه
با تو دلم غرق يک بچگي مي شه
من آخر رويام ، اين زندگي مي شه
من با تو فهميدم زيبايي ام خوبه
 
... يک مرد مغرور رويايي ام خوبه
من با تو فهميدم دل بستگي بد نيست
گاهي به يک آغوش ، وابستگي بد نيست
وقتي تو اين جايي ، دنيا همين خونه هست
حالا بگو تو بازم اين زن يه ديوونه است
وقتي تو اين جايي حواترين مي شم
عاشق ترين آدم روي زمين مي شم



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:23 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


تو کجایی سهراب ؟

تو کجایی سهراب ؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟ ...
زخم ها بر دل عاشق کردند
... خون به چشمان شقایق کردند ...
تو کجایی سهراب ؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،
همه جا سایه ی دیوار زدند ...
ای سهراب کجایی که ببينی حالا دل خوش مثقالی است! ....
دل خوش سيری چند ؟
صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!
قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟!؟



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:21 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


تو

تو باندازه تنهایی من بزرگی

و باندازه دلتنگی من مهربان

... پس مریمی ساز مرا
...
یادگار باغ بزرگ دنیایت

و آنقدر به دیدنم بیا

که گلبرگ هایم را

باد با خود نبرد



 

نوشته شده توسط الهام در سه شنبه 5 مهر 1390برچسب:,

ساعت 12:20 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا رفتی
نمی دانم چرا
شایدخطا كردم و تو بی آنكه فكر غربت
چشمان من باشی
نمی دانم كجا،تا كی،برای چه ولی رفتی وبعداز رفتنت
... باران
چه معصومانه می بارید
وبعداز رفتنت یك قلب دریایی
ترك برداشت
و بعداز رفتنت
رسم نوازش در غم خاكستری گم شد



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مترسک

یک مترسک خریده ام
عطر همیشگی ات را به تنش زده ام
در گوشه اتاقم ایستاده
درست مثل توست ،
فقط اینکه روزی هزار بار از رفتنش مرا نمی ترساند ...!



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:6 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


برهنه

ما برهنه شدیم و آغـاز کردیم. میانِ من و تو وقتی برهنه نیستیم همه‌چیز ساکن است. وقتی برهنه آغـاز می‌کنیم، بعداً می‌توانیم پوشاننده‌ترین پوشاکمان را بپوشیم و مطمئن باشیم که جریان برقرار است و همه‌چیز ادامه دارد. دیگران دو اشکال دارند. آن‌ها پوشیده آغـاز می‌کنند، سال‌ها پوشیده ادامه می‌دهند، و همین که برهنه می‌شوند همه‌چیز تمام می‌شود. یا این که برهنه آغـاز می‌کنند، امّا آغـازی میانشان روی نمی‌دهد. آن وقت هرکس لباس خودش را می‌پوشد و هر کدام به راه خود می‌روند



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:6 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بغض

می روم جلوی آینه
یک لبخند پرو میکنم
یک گوشه ی لبم بیشتر کشیده می شود
اخمهایم را باز می کنم
پیشانی صاف به من نمی آید...
همان بغض همیشه را می پوشم..
قسمت نیست امروز روحیه ام را عوض کنم ....



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:4 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


التماس

برای ماندنش به خدا التماس کردم از خدا خواستم از حمایت ما رو بر نگرداند

که من بی او هیچم نیمه شب ها برایش دعا کردم

... اه کشیدم ولی او رفت و خدا گریه هایم را نشنید و ندید و دعا هایم را نشنید و مورد اجابت قرار نداد

و او را برد و ان زمان بود که من از همه و هر چه داشتم بریدم و های های گریستم و او رفت

و من فقط ناظر رفتن او بودم رفتنی که هیچ امیدی به بازگشت ان ندارم ونخواهم داشت و

امروز من او را برای همیشه از دست داده ام نه می توانم او را حس کنم

و نه در آغوش بگیرم او رفت گر چه برایم همیشه ماندگار است



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:3 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خبر مرگ

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی،روی تو را
کاشکی می دیدم
... شانه بالا زدنت را
_بی قید_
و تکان دادن دستت که،
_ مهم نیست زیاد _
و تکان دادن سر را که
_ عجیب!عاقبت مرد؟
_افسوس!
من به خود می گویم:
"چه کسی باور کرد
"جنگل جان مرا
"آتش عشق تو خاکستر کرد؟



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:1 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


من و تو

در میان من و تو فاصله هاست. گاه می اندیشم ــ می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری! تو توانایی بخشش داری. دست های تو توانایی آن را دارد که مرا ، زندگانی بخشد . چشم های تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر بر جسته ای از زندگی من هستی. دفتر عمر مرا ، با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من آنچه را می بخشی "



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 19:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


به کجاها

 

 

به کجاها برد این امید ما را؟
نشد این عاشق سرگشته صبور
نشد این مرغک پربسته رها
به کجا می روم یارا؟ به کجا می برد مارا؟
ره این چاره ندانم به خدا؛نشود دل نفسی از تو جدا
... ... به هوایت همه جا در همه حال
به امیدی بگشایم شب و روز پر و بال
غم عشقت دل ما را
به کجاها برد بالا؟

 


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 19:57 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دوست دارم

دوست دارم چون دلم رو نمیشکنی تو
بیشتر از خودم فکر منی تو
دوست دارم چون همیشه کنارمی تو
خسته که باشم بی قرارمی تو
به خاطر دلت که دریاس چشایی که تمومه دنیاس
... همیشه از خودت گذشتی به خاطر همین که هستی دوست دارم دوست دارم
تو واسه من نفسی نیست مثل تو کسی یک ستاره روی زمینی
تو پاک و مهربونی تو قدرم رو میدونی توی دنیا بهترینی
تو واسه من نفسی نیست مثل تو کسی یک ستاره روی زمینی
دوست دارم چونکه تکیه گاهمی تو
تو گریه هام همیشه پناهمی تو
ذوست دارم چون تو شبا ستارمی تو
همه میگن نیمه ی گمشدمی تو
به خاطر دلت که دریاس چشایی که تمومه دنیاس
بهترینی بهترینی بهترینی بهترینی بهترینی بهترینی
.....



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 19:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


آنگاه که....

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
... ...آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:18 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


روز ...شب

روز ...شب

ساعت ...دقیقه

ثانیه به ثانیه ...
...
بیش از پیش...

عاشقت میشوم با یادت به آسمان رو میکنم ...لبخندی بر لب ...دلی پر آرزو ...

خدایی عاشق ..بنده ای مجنون لیلا ...من ! بی تاب ..پر شدم از تو ...دنیا که هیچ

آتش جهنم را به عشقت گلستان میکنم ...بی ستون نه ! همه کوه ها را به عشقت

میتراشم ...من و عشقت با هم چه خواهیم کرد ...

روز ...شب

ساعت ...دقیقه

ثانیه به ثانیه



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:15 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


من تنهاترین، تنهای این دنیام

از صدایم اشک می بارد
آه من تنهاترین، تنهای این دنیام
هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی
نیست حتی سایه ای اینجا
قلب من عمریست بغضش را فروخورده
... اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست
هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا
بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


با تو

توی هر شهر غریبی با تو میشه موندنی شد
قصۀ هزار و یک شب میشه بود و خوندنی شد
نقش عشقای قدیمو با تو میشه خط خطی کرد
میشه شاه قصه ها رو یه گدای پا پتی کرد
با تو هر جهنمی میشه بهشت
... با تو میشه صد هزار قصه نوشت
با تو میشه خونه کرد تو شهر عشق
اما افسوس نمیذاره سرنوشت
....



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:9 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


ترک میکنم

ترک میکنم و تنهایت میگذارم.... تا بیش از این انرژی ات را صرف
نکنی برای....
صادقانه دروغ گفتن خالصانه خیانت کردن و عاشقانه بی وفایی
کردن....و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی.



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:3 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


به چه می خندی تو؟

به چه می خندی تو؟

به مفهوم غم انگیز جدایی

به چه چیز؟
...
به شکست دل من،یا پیروزی خویش

به چه می خندی تو؟

به دل ساده ی من می خندی

که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست

خنده دار است بخند!!!!!



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:1 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یک زن

فهمیدن یک زن سخت نیست،
زن سراسر ناز است و نیاز
گریه ها،خنده ها،حرفهایش تنها برای مردش هست
او عشق می خواهد و آغوش
سینه ایی مردانه ،شانه ای برای تکیه دادن
... فهمیدن یک زن سخت نیست باور کن..
............................................................



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:59 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


رنگ چشمان تو

 
رنگ چشمان تو

آه رنگ چشمان تو

اگر حتی به رنگ ماه نبودند
...
اگر حتی چونان بادی موافق

در هفته کهربایی‌ام وجود نمی‌داشتی

در این لحظه زرد

که خزان از میان تن تاک‌ها بالا می‌رود

من نیز

چون تاکی تکیده بودم

آه، ای عزیز‌ترین!

وقتی تو هستی

همه چیز هست- همه چیز

از ماسه‌ها تا زمان

از درخت تا باران

تا تو هستی

همه چیز هست


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


قصه ....

 
 

قصه از آنجا شروع شد که................ خیلی عصبانی بود,گفت اگه دوستم داری ثابت کن
گفتم چه جوری؟
....تیغو برداشتو گفت: رگتو بزن.
گفتم مرگ و زندگی دست خداست
... گفت:یعنی دوستم نداری...
... تیغو برداشتمو رگمو زدم,وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون می دادم, آروم زیر لب گفت:
اگه دوستم داشتی تنهام نمی ذاشتی


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:56 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


میدونی؟!

 
میدونی؟!
دونستن بعضی چیزا خیلی درد داره، خیلی!

اینکه بدونی تو این دنیا مردمانی هستن که صادقانه بهت دروغ میگن.
اینکه بدونی تو این دنیا مردمانی هستن که خالصانه بهت خیانت میکنن.
... اینکه بدونی تو این دنیا مردمانی هستن که عاشقانه بهت بی وفایی میکنن.

اینکه بدونی تو این دنیا هرچی تنهاتر باشی ... پیروزتری.!


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:50 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


باران کـه میبـارد

 

باران کـه میبـارد
.
.
.
... دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود
.
.
.
.
.
راه می افـتم …
بـدون ِ چـتـر
.
.
.
من بـغض می کنـم…
-
-
-
-
-
-
آسمـان گـریـه


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:48 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


من ...

 
من ،

عاشق ترین هم که باشم

گاهی یادم می رود
...
که با تو

خوشبخت ترین بودم

تو ،

فارغ ترین هم که باشی

گاهی یادت می افتد

که بی من

تنها ترین بودی


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:47 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یه ...

 

 

 
یه خیابون هایی ..
یه عطر هایی ..
یه آهنگ هایی ..
یه تیکه کلام هایی ..
یه لباس هایی ..
... ... یه کارایی ..
یه روز های خاصی ..
یه فیلم هایی ..
یه پارک هایی ..
یه عــــکــــس هایی ...
یه ....
اینا شاید هیچی نباشن ، ولی گاهی خیلی عذاب آورن برای ..
یه آدم هایی ....!

 


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,

ساعت 16:42 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

بگـذار آدمهـا تا میتوانند سنگ بـاشند ، تـو از نـژاد چشمــه بــاش . . .


 


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,

ساعت 21:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


سرنوشت...

کاش سرنوشت جز این می نوشت.....

 

کاش از سرمی نوشت آنچه را که هرگز ننوشت.....

کاش می نوشت آنچه را باید می نوشت....

کاش جز این می نوشت که بد نوشت.....

کاش خوب می نوشت آنچه را که نوشت.....

کاش هرگز نمی نوشت آنچه را که نوشت.....

کاش نمی نوشت:سرنوشت ننوشت....گر نوشت بد نوشت.....

اما هرگز نمیتوان سرنوشت رااز سرنوشت

کاش به جای این خطوط به جامانده ی تیره که هر کلمه اش به تاراج کشیدن احساس است و

سرازیری اشک.......کمی رنگین می نوشت.....

کاش گر رنگین می نوشت همه را یکرنگ می نوشت....

کاش دورویی و دروغ نمی نوشت......

یا اگر آن را می نوشت در سطر آخر می نوشت.....

کاش می نوشت مهر و وفا.....

تیره و روشن نمیشد....

دروغ ومهمل نمیشد.....

آدم های قصه همه یکدل و یک زبون بودن....

نه واسه خوردن یه لقمه نون اجیر این و اون بودن.....

عشق واقعی....

دوستی ها صادقانه......

چه خوب چه بد هرکه نوشت.....

چه راست نوشت که نوشت

سرنوشت ننوشت گر نوشت بد نوشت......

                         اما هرگز نتوان سرنوشت را از سر نوشت..........


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,

ساعت 21:28 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

برسنگ سخت     با جوهر سرنوشت

دستی نوشته بود   اسیر سرنوشت


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,

ساعت 21:17 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

چه نکوتر آنکه مرغ‍‍ــی ز قفـس پریده باشد

پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم

که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد

عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید

نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد

اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند

به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 کاش ميشد چشمای ابرارو خريد

     بغض چند سالهء دل رو خالی کرد

     کاش ميشد به قطره های شبنما

     حرمت اشکای گرم رو حالی کرد

     کاش ميشد تو قصهء تشنگی ها

     خنکای روح يک چاه رو کشيد

     کاش ميشد با رنگ صد تا نيرنگ

     روی تخت عاشقی ماه رو کشيد

     کاش ميشد با شاپرکها صبحها رفت

     روی گلبرگهای گلها لونه کرد

     کاش ميشد سردی ترديد رو شکست

     ميون گرمی دلها خونه کرد

      کاش ميشد بوسه ای کودکانه بود

     روی گونه های خيس سادگی

     کاش ميشد لرزش لبها رو نوشت

     روی برگای نفيس سادگی

      کاش ميشد سرخی اتيش رو گرفت

     گونهء زردو باهاش نقاشی کرد

     کاش ميشد برای بچگيهامون

     توی اسمون شب نور پاشی کرد

       کاش ميشد تو باغ زرد پاييزا

     چند تا برگ سبزو رو شاخه کشيد

     کاش ميشد تو قحطی پنجره ها

     عکس سيب سرخ و رو شاخه کشيد

      کاش ميشد ستاره هارو کادو کرد

     با روبان قرمز بچگی ها

     کاش ميشد نور خداوند رو پاشيد

     روی ويرانه ای از خستگيها

 


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 21:1 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 15 صفحه بعد