عشق امروز

وقتی تمام شیر ها پاکتی اند

 

وقتی تمام پلنگ ها صورتی اند

وقتی پهلون هاش دوپینگی اند

ایراد مگیر که عشق ها ساعتی اند


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:55 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بـوی گنـدِ خیـانت تمـامِ شـهر را گـرفتـه
مـردهـایِ چشـم چـران... زن هـایِ خـائـن... دخترهای شهــو تی و پسرهای شهـو تی تر
پـس چـه شـد ؟
چیـدنِ یــک سیـب و اینـهمـه تقـاص ؟
بیچـاره آدم .. بیچـاره آدمیتــــــ


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:54 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

می خواهم برگردم به روزهای کودکی ...

آن زمان ها که

پدر تنها قهرمان بود ...

عشــق ، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد ...

بالاترین نــقطه ى زمین ، شــانه های پـدر بــود ...

بدتـرین دشمنانم ، خواهر و برادر خودم بودند ...

تنــها دردم ، زانو های زخمـی ام بودند ...

تنـها چیزی که میشکست ، اسباب بـازی هایم بـود ...

و معنای خداحافـظ ، تا فردا

 


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 21:33 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


توی جنگ عـشق سلاح من غرورم بود ...سلاح تو عطر و ادکلنـت.....!1
سلاح من تورو یکجا کشـــــــت.....اما سلاح تو من و روزی هزار بار میکشه و زنده می کنه...!

 

یادم باشد.... که خدا با من است . که فرشته ها برایم دعا میکنند، که ستاره ها شب را برایم روشن خواهند کرد ... ...یادم باشد..... که قاصدکی در راه است، که بهار نزدیک است که فردا منتظرم میماند که من راه رفتن میدانم... و دویدن! و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد، اگر روزی دلم گرفت یادم باشد که خدای من اینجاست همین نزدیکی ها و من تنها نیستم.....


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 10:35 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


لالا لالا نخواب دنیا خسیسه              

 

                                           واسه کمتر کسی خوب می نویسه

 

یکی لبهاش همیشه غرق خندست      

                                           یکی پلکهاش تو خوابم خیس خیسه!!!!!!!!!!!

 

 


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:38 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


قصه ی یه عاشق

دختر پسري با سرعت120کيلومتر سوار بر موتور سيکلت



دختر:آروم تر من ميترسم

پسر:نه داره خوش ميگذره





دختر:اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميکنم خيلي وحشتناکه

پسر:پس بگو دوستم داري

دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميکنم آروم تر

پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)

پسر:ميتوني کلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟اذيتم ميکنه

دختر:باشه فقط بخاطر تو

و.....

روزنامه هاي روز بعد: موتور سيکلتي با سرعت 120 کيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت کرد موتور سيکلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يکي نجات يافت حقيقت اين بود که اول سر پاييني پسر که سوار موتور سيکلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يکبار ديگه از دختر بشنوه که دوستش داره(براي اخرين بار !!!!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:37 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

فرشتگان از خدا پرسیدند:

خدایا تو که بشر را این قدر دوس داری چرا

غم را افریدی؟ خدا گفت: من غم را برای

خودم افریدم! چون این مخلوق من تا غمگین

نباشد به یاد خالق خود نمی افتد!!!!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:34 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


توی ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که نمی تونی به دستش

 

بیاری چون:اون فقط وسوسه ات میکنه عروسکی رو که دوست داری از

دست بدی!!!!

وقتی به هم رسیدیم


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یادمه یه روز با دوتا چوب کبریت ادمکی ساختم ،

 

تا تنهاییم رو باهاش قسمت کنم !

امروز اتاقم پر شده از ادمک های چوبی ولی هنوز تنهای تنهام ...!!!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


استاد سر کلاس گفت کسی خدا رو دیده؟ همه گفتند : . . . نه . . . !
 
استاد گفت کسی صدای خدا را شنیده ؟ همه گفتند : . . . نه . . . !
 
استاد گفت کسی خدا را لمس کرده؟ همه گفتند : . . . نه . . . !

 استاد گفت پس خدا وجود ندارد
 
یکی از دانشجویان بلند شد و گفت :
 
کسی عقل استاد را دیده ؟ همه گفتند : . . نه .. !
 
دانشجو گفت کسی صدای عقل استاد را شنیده ؟ همه گفتند : . . نه . . !
 
دانشجو گفت کسی عقل استاد را لمس کرده ؟ همه گفتند : . . نه . . !
 
دانشجو گفت پس استاد عقل نداره !!!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:28 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلــم مـي خواهد
بروم يك گوشه بنشينم
پشتم را بكنم به دنيــا
پاهايم را بغـل كنم
و بلند بلند بگويم !!!من ديگر بــازي نمي كنم خستــه ام

 

 

 

 


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:26 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چه کلمه مظلومـــی اسـت

" قسمتـــــ "

تمـــامـ تقصــــیرهـــای  مـــا را به عهده می گیـــرد ...!!!!!

  

 

 


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:18 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلم میخواهد زندگیم را موقتا بدم دست ادمی دیگر و بگویم:

تو بازی کن ... تا من برگردم...

فقط نسوزیها...!

گاهی دلم میخواهد , وقتی مثل کودکی هایم بغض میکنم ...
خدا از آسمان به زمین بیاد ,
اشک هایم را پاک کند و دستم را بگیرد و . ..
بگوید: اینجا آدما اذیتت میکنن؟بــیـــا بــــــریــــــــم پيش خودم...!!!

فرياد را هر كسی می شنود:::هنر آن   است كه سكوت را بشنوی ....

تو زندگی به هیچ چیز زیاد اعتماد نکن٬ حتی سایه ات..!!

 چون که جاهای تاریک تنهات میذاره....!!

 

 زير گنبد كبود 2تاعاشق بودنو كلي حسود!
تقصير همون حسودا بود كه حالا شده يكي بود،يكي نبود....


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:11 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدایا ، تو هم گریه می کنی ، می دانم ...


فقط اسمش را گذاشتیم "باران" ...!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


با سکـــــــوت گریــه کن
میدونی تلخ ترین اتفاق چیه؟
تو بخوای
اونم بخواد

ولی سرنوشت نخواد.....!!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:6 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلتنگـی ؛ پیچیــده نیســت ...
یک دل ...
یک آسمان ...
یــک بغــض
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !
به همین ســادگـی ...!!!


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:0 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت



 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:59 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


بیخودی پرسه زدیم

صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم

سهممان کم نشود

ما خدا را با خود

سر دعوا بردیم

و قسمها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت هارا

زیر پا له کردیم

و چقدرحظ بردیم

که زرنگی کردیم

روی هرحادثه ای

حرفی از مهر زدیم

از تو من میپرسم

ما که راگول زدیم؟


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:55 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یادمان باشد همیشه،ذره ای حقیقت پشت "فقط یه شوخی بود"

کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"

مقداری عصبانیت پشت "چه میدونم"

و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" وجود دارد...


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:44 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت



 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:41 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


پروردگار مهربانم

 

از دوزخ اين بهشت رهايم كن

در اين جا هر درختي مرا قامت دشنامي است

هر چشم اندازي سكوت گنگ و بي حاصلي

در هراس دم مي زنم در بي قراري زندگي مي كنم

بهشت تو برايم بيهودگي رنگيني است

من در اين بهشت هم چون تو در ميان انبوه آفريده هاي رنگارنگت تنهايم

دردم درد بي كسي است .

*** دكتر شريعتي ***


 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:35 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت



 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:52 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


اولین روز بارانی را به خاطر داری؟.... غافلگیر شدیم...چتر نداشتیم...خندیدیم..

دویدیم... و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم....

دومین روز بارانی چطور؟....پیش بینی اش را کرده بودی...چتر آورده بودی...

و من غافلگیر شدم..!!! سعی می کردی من خیس نشوم.. و شانه سمت

چپ تو کاملا خیس بود.. و سومین روز چطور؟؟....

گفتی سرت درد می کند.. و حوصله نداری سرما بخوری....

چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد...

و     و     و     و.......

چند روز پیش چطور؟؟؟  به خاطر داری؟؟؟

که با یک چتر اضافه آمدی... و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی

چشممان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم..

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم....

                                           تنها برو.........

                                              <<دکتر شریعتی>>


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:43 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد....

من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد...

من شروع کردم.

وقتی او تمام شد...

من آغاز شدم.

و چه سخت است تنها متولد شدن...

مثل تنها زندگی کردن...

مثل تنها مردن..........


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 17:42 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


باز باران بی ترانه

با تمام بی کسی های شبانه

باز می آید صدای چک چک غم

باز ماتم باز هم من...

یادم آید روزهای محنت و غم...


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 21:22 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چوپان قصه ی ما دروغگو نبود...

او تنها بود و از ترس تنهایی فریاد گرگ سر میداد...

افسوس که کسی تنهاییش را درک نکرد...

و همه در این میان در پی گرگ بودند...

فقط گرگها فهمیدن که چوپان تنهاست...

 


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:54 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


اگر عشق نبود به کدامین بهانه ای می خندیدیم و می گریستیم؟ 

 

           

           کدام لحظه های ناب را اندیشه می کردیم؟ 

             

                            چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ 

  

آری... 

 

بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود ! 

 

« دکتر علی شریعتی


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


دلتنگی

 

 


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:38 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


این عشق برای من هیچ نداشت
اما….
گلهای بالشم را ” باغبان ” خوبی بود
اشک های هر شب من…!!!

 


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


سالهاست که معنی این را نفهمیدم...

رفت و آمد

یا

آمد و رفت...

آدمها می روند که برگردند یا می آیند که بروند؟!!!

عکس والپیپر عاشقانه - AksFa.Net


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 7 اسفند 1390برچسب:,

ساعت 18:26 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد