به نام خدایی که اشک را افرید تا سرزمین عشق اتش نگیرد...جلسه محاکمه ی عشق بود. عقل قاضی و عشق محکوم... به دلیل تبعید به دورترین نقطه ی مغز یعنی فراموشی...قلب تقاضای عضو عشق را کرد ولی همه ی اعضا با او مخالف بودند...قلب شروع کرد به طرفداری از عشق: اهای چشم!مگر تو نبودی که هر روز ارزوی دیدن چهره ی زیبای معشوق را داشتی؟ ای گوش!مگر تو نبودی که هر روز در ارزوی شنیدن صدای معشوق بودی؟ و شما پاها که همیشه اماده ی رفتن به سویش بودید... حالا چرا این چنین با او مخالفید؟! قلب در جلسه ماند.عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند...ولی متحیرم با وجود اینکه عشق بیشتر از همه تو را ازرده چرا از او حمایت میکنی...؟!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:,

ساعت 15:13 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت