می خواهم از زمانی بگویم:
 
 که بادبادک هایم در هوای کسی به اسمان نمی رفت...
 
که موهای کوتاهم روسری را نمی شناخت...
 
و عروسک های پلاستیکی ام هیچ اوازی را با فشردن دکمه نمی خواند...
 
 می خواهم از زمانی بگویم که هنوز در سند املاک شخصی هیچ عاشقی نبوده ام...
 
و هر بار که به کوچه می رفتم، جز مادرم کسی سوال و جوابم نمی کرد..
 
.چقدر قلبم بزرگتر از مشت بسته ام بود، چقدر دل داشتم...!
 
 آن روزها چقدر قشنگ گریه می کردم و هیچ اشکم را قورت نمی دادم..
 
چرا؟
 
 چرا کسی جواب سوالم را نمی داند؟!
 
چرا هرچه بزرگتر می شوم انگار کوچکترم
 

 لطفا کسی زمان را به عقب برگرداند...می خواهم دوباره بزرگ شوم...!!

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 20:21 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت