هستی من...

 

اینجا همه چیز مثل سیاهی چشمانت تاریک است و

 

 آسمان هر شب برای دلتنگیم می بارد.

 

اینجا در اتاقم نشسته ام و تورا می طلبم

 

گاه بغض می کنم.

 

 به طبیعت صورتت خیره می مانم

 

تو کیستی که اینچنین در کالبد یک انسان به سراغ من آمده ای؟

 

ای کاش همین روزها به من بگوویی که فرشته ای هستی

 

 که می خواهی مرا با خود ببری.

 

یک فرشته زیبا که نمی دانم با این کلمات چگونه می شود زیباییش را وصف کرد

 

همیشه آن خاطره زیبا آن لحظه به یاد ماندنی مرا به وجد می آورد

 

انگار امیدی برای تمام نا امیدی های من است .

 

وقتی  در آن شب پر ستاره عشقت را به من ابراز کردی

 

آنچنان مبهوت تو شدم که حتی واژه دوست داشتنم

 

که از عشق هم برتر است در نظرم حقیر آمد از آن پس تورا

 

آسمانی ترین وآبی ترین نیلوفر زندگیم نامیدم.

 

 تو زلال ترین آب زندگی را به من نوشاندی و برایم مثل زمزم مقدس شدی.

حال می گویم من بدون تو چه کنم؟

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:46 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت