امروز تو را دیدم . مرا دیدی بی هیچ عکس العملی یا واکنشی ، و من یکبار دیگر در بی تفاوتی چشمان تو نگریستم و چه آیینه صادقی بود چشمان تو ...

 

گذر زمان ...

 

گذر زمان شلاقی است بر وجود بی گناه من در تمامی روزهای بی تو بودن .

 

کاش مرا می دیدی آن زمان که چون برگ خشکی زرد و پاییزی در بی تفاوتی گام هایت لگد مال می شوم . هر روز و روزها خود را در آیینه بی تفاوتی چشمان تو نگاه می کنم و از خود می پرسم چرا ؟

 

به کدام علت ، به کدام سبب چنین در پیش دیدگان تو عادی و پیش پا افتاده ام ؟ با خود مدام در حال گفتگویم ، از خود می پرسم چرا به تو علاقه مند شدم ؟

 

به دلیل حرفهای مردم ؟ چه دلیل بکری ! گاهی هم از خود می پرسم چرا فکر میکنم که تو باید مرا دوست بداری ؟ مگر چه اتفاقی میان من و تو روی داده و یا من چه برتری و چه حسنی یا چه خصوصیت بارزی داشته ام که دیگران ازآن بی بهره بوده اند . چرا باید توقع داشته باشم که در دیدگان تو انسان متفاوتی باشم ؟؟ !!

کاش می توانستم اینقدر از تو ننویسم ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط الهام در پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:,

ساعت 17:53 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت