نمی دانم چه می خواهم خدایا...به دنبال چه می گردم شب و روز...چه می جوید نگاه خسته ی من...چرا افسرده است این قلب پرسوز...ز جمع آشنایان می گریزم...به کنجی می خزم آرام و خاموش...نگاهم غوطه ور در تیرگی ها...به بیمار دل خود میدهم گوش...گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یک رنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند...دل من...ای دیوانه دل من که می سوزی از این بیگانگی ها...مکن دیگر ز دست غیر فریاد...خدایا بس کن این دیوانگی ها....



نظرات شما عزیزان:

a
ساعت1:06---25 خرداد 1390
20a vbt azizm

boooosssss


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,

ساعت 10:18 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت